حدیث روز :
امام علی(ع) می فرماید : آراستگی از اخلاق مومنان است.


» » دیوارکوتاه فرهنگ در زیرچکمه کچلیسم اجتماعی!

خواننده محترم مستحضر است که مراد ما دراین مقاله از کل اجتماعی مفهوم استعاری آن است چنانچه مولوی نیز درمثنوی در داستان طولی وبقال به آن اشارت داشته است لذا براساس آنچه رهبری انقلاب مارا به عنوان آتش به اختیار موظف کردند به نقد رفتاری خواهیم پرداخت که عده ای با نقابهای گوناگون به عبور حریمها و چهار چوبهای فرهنگی پرداختند.

...

درزندگی اجتماعی در کنار خیل عظیمی از انسانهای سالم که به زندگی عادی می پردازند شاهد انسانهایی هستیم که به دلایلی چون ژنتیکی ومادر زادی دچار معلولیت جسمی اند ویا دراثر تصادفات وسانحه های ناگوار بخشی از اعضای بدنشان کارکرد طبیعی خود راازدست می دهد.

متاسفانه در جوامعی چون ما باوجود فرهنگ غنی عمدتا روی افراد نام های میگذارند وبعضا شاهد تمسخر برخی از این طیفهاهستیم.تصور کنید فردی مادر زادی بینی نامتعارفی دارد ویا دراثر تصادف دچار فلجی شده. جامعه چقدر بااین طیفهاهمکاری میکند وچه خدمات اجتماعی قابل ملاحظه ای به این قشر داده میشود؟ پاسخ بدون شک چندان مثبت نیست. این عزیزان باید نه تنها برای رشد در زندگی بلکه حداقل های زندگی بیش از ما تلاش کنند لذا ما باید باگذشت کردن وکمک نمودن به این عزیزان زمینه یک زندگی عادی رابرای آنان رقم بزنیم تاخلاء حاصل از معلولیت جسمی برای آنها تبدیل به یک تابوی شکست ناپذیر نشود.

برعکس معلولیت جسمی مابه هیچ عنوان کمبودهای روحی خود ودیگران رانمی بینیم واین نشان دهنده این است که ما دربرخوردهای اجتماعی مان دارای بصیرت لازم نیستیم.

به عنوان مثال درگذشته برای افرادی که کل بودند در آخر اسمشان لقب کل می گذاشتند (مثلا رضا کل)اما برای کسی که از منظر شخصیتی با نوعی کمبود معرفتی مواجه است لقبی که نمیگذاریم هیچ بلکه از فهم آن قاصریم به عبارتی کل های اجتماعی با کچل های اجتماعی به راحتی جامعه را دور میزنند.

اگر افراد کل با کلی خود کنار بیایند ویا کلاه گیس بگذارند ویا آنچه امروزه مد شده مو بکارند، پس کلهای اجتماعی چه میکنند؟!

خواننده محترم مستحضر است که مراد ما دراینحا از کل اجتماعی مفهوم استعاری آن است چنانچه مولوی نیز درمثنوی در داستان طولی وبقال به آن اشارت داشته است لذا براساس آنچه رهبری انقلاب مارا به عنوان آتش به اختیار موظف کردند به نقد رفتاری خواهیم پرداخت که عده ای با نقابهای گوناگون به عبور حریمها و چهار چوبهای فرهنگی پرداختند.

 

درآن داستان مولوی براین نکته اشارت دارد که هرکلی کل نیست! ویاهر کلی الزما با کل دیگری یکی نیست!

لاجرم بین کل طبیعی با کل اجتماعی تفاوت قائل است. کل طبیعی یک نوع نقصی است که میتوان به نوعی با آن کنارآمد. حالا یا قبول کل بودن یا کلاه برسر گذاشتن، یاکلاه گیس سر کردن ویاحتی موکاشتن که امروزه درجامعه ما مد شده اما کل اجتماعی یک پدیده ای است که امروز به عنوان یک اپیدمی با آن مواجه ایم وتاکنون نتوانسته ایم مثل طوطی قصه مولوی آن رامعالجه کنیم. کل اجتماعی نوعی کمبود شخصیتی است که برخی به آن دچارند. انسانهایی که دچار کل اجتماعی شدند با کلاه وکلاگیس وموکاشتن مشکلشان حل شدنی نیست.

کلی اجتماعی، آن بیماری روحی است که درصدد است خود را پنهان کند وازسویی منکر کلی خود است واز سویی هرکسی راچون خود میپندارد که دچار چنین کمبود ونقصان شخصیتی است لذا- دیگران راچون خود میبیند که باید با آنهامواجه شود به عبارتی کل اجتماعی اولا حقیقت خود راپنهان میکند. ثانیا دیگران راچون خود میبیند ثالثا چون حقیقت وجودی خود راپنهان کرده لاجرم دیگری را متهم میکند. دراینجا ابیات مولوی محشر است:

از چه ای کل با کلان آمیختی/ تو مگر ازشیشه روغن ریختی!!!!/ کزقیاسش خنده آمد خلق را/ گاو چوخود پنداشت صاحب خلق را/ کار پاکان راقیاس از خود نگیر.....

دراینجا برای بررسی این اپیدمی اجتماعی  باید به روان شناسی شخصیتی کل های اجتماعی پرداخت تا در پدیدار شناسی کلیسم اجتماعی قدمی روبه جلو برداشته باشیم .

کل های اجتماعی به همه کس وهمه چیز بدبین هستند. مدام دیگران را در قضایای اجتماعی مقصر جلوه میدهند توهم توطئه دارند. خود بزرگ بین هستند. مدام از واژه "من"استفاده میکنند. شدیدا با وجود قدرت طلبی ازپاسخگویی گریزان اند وشهامت هزینه تصمیمات واقداماتی راکه انجام داده اند را ندارند.

به دلیل سپتی سیسم بودن وکریتی سیسم بودن نه تنها بیقرارند بلکه حتی شبها به خوبی نمیخوابند. نزدیکترین افراد به خود رابسیار مورد آسیب قرار میدهند. ثبات شخصیتی ندارند. فاقد تعادل در رفتارهای اجتماعی اند. دربرابر افرادی که درسیستم اجتماعی از آنان برتراند شدیدا احساس حقد وکینه ونفرت دارند اما به طرز چندش آوری درفضاهای اداری واجتماعی به آنان به شکل صوری ابراز ارادت میکنند ودر اصطلاح امروزی به مافوق ویا افراد دارای وجه بالای اجتماعی "آویزان "میشوند. کل های اجتماعی بسیار متملق، چاپلوس، زیرآب زن و ترسو هستند.اگر دریک جایگاه اجتماعی قراربگیرند مدام میخواهند ستایش شوند ومورد توجه قرار بگیرند وخود را ناجی نشان میدهند. در سازوکارهای اداری افراد مهم را حذف میکنند ویا تنها ازتوانایی آنها در راستای  پیشرفت فردی استفاده می کنند. افراد ضعیف را پُست می دهند تا هم مدام درسرآنان بزنند وهم مبادا روزی برعلیه او اقدام کنند وهم افراد قوی برای او دردسر نشوند. بسیار فرم گراهستند.بسیار دروغگویند.خود را اخلاقی نشان می دهند درحالیکه حقیقت برای آنان چیزی جز فریب نیست.

کچهای اجتماعی به نوعی یک آنتی کریس هستند:دجال!

به هیچ قاعده ای پایبند نیستند. در محیط کار خود تلاش دارند قانون را دوربزنند ودرمراودات اجتماعی حتی در پایین سطح در صدد دور زدن اطرافیان هستند. به نزدیکان خود رحم نمیکنند وبرای پیشرفت خود به هیچ قیمتی ازهیچ عملی فروگذار نیستند.به عبارتی کل های اجتماعی مسخ شدند.

برای بیشتر ماندن درجایگاه های اجتماعی هرروز به شیوه ای متوسل میشوند وفردی راقربانی میکنند.در جمع های عمومی اداب دارند ودرجمع های خصوصی فحاشی میکنند درست مثل برخی داستانها وفیلمها در نقش قهرمان ظاهرمیشوند اما درپایان نمایشنامه وجودشان مشخص میشود که اینان خود ضد قهرمان بودند.اندک هوشی دارند اما درحوزه منفی بالفعل شده درست مثل شخصیتی بیمار درفیلمهای هیچکاک.

کچل های اجتماعی خود بنیاد اند وجز به خود به هیچ نمی اندیشند. بی آنکه آرمانی داشته باشند از ارزشهای حاکم برجامعه استفاده ابزاری میکنند.مدام میگویند سیاسی نیستیم (درست هم میگویند چون افراد سیاسی هویت خاص خود رادارند درحالیکه اینان بی هویت اند) اما با سیاسی ها حشرونشردارند. با این وجود به دلیل بی هویتی وعدم عقبه تاریخی باید خود را مدام درچشم مردم بگذارند ودراصطلاح امروزیها بگویند: "ماهستیم پس هستیم!"

چرا؟! چون آنان در طی زندگی خود هیچ چیزی که به آن افتخار کنند ندارند ولاجرم درگذشته خود هیچ ندارند وباید زندگی درحال آینده رابسازند!

کچلهای اجتماعی درست مثل آقای دوربینی مدام باید درمجامعی حضور بیابند که دوربین هست! اگر آقای دوربینی ضعف خود راپذیرفته اینان نه تنها بیمار بودن خود راقبول نکردند بلکه با ایجاد یک نمایش ومظلوم نمایی درصدد فریب افکار عمومی اند.

کچلهای اجتماعی بابت هیچ برای اطرافیانشان منت میگذارند. اینان برای رشد مادی به هروسیله ای متوسل میشوند. به هرکجا که می روند بدون اینکه ازآنان سوال شود ازخود تعریف میکنند. دریک کلام حقیقت تفکر ماکیاولیستی وکتاب شهریار را بی آنکه خوانده باشند ودانسته باشند انجام میدهند.اصولی که در تفکر ماکیاولی ازان به عنوان: تطمیع افراد، تهدید رقبا، تخریب وتحقیر ونهایتاحذف! زندگی این افراد بیشتر نمایشی است تا واقعی وبیشتر ویترینی است تا واقعی. چنین افرادی حتی ازتنهایی وسکوت و آرامش گریزان اند چرا که روح فاوستی خود راباید مدام درمعرض توجه اجتماعی قرار دهند وبرای دیگران در کوس "من هستم" بدمم. کچلهای اجتماعی هرگز به معنای حقیقی زندگی دست نمی یابند .آنها چون کوتوله های سیاسی خود رابه کسی می چسبانند تا درجایی لباس مدیریت (بیشترفرهنگی) برتن کنند.

درحالیکه بعدازمدتی مشخص میشود دراین اندازه نیستند.چون حوزه فرهنگ ما ومعیارش درنظرافراد متفاوت است درهرمجلسی به رنگی درپی آیند ودرسیستم خود، رضاخانی برخورد میکنند ودر آخر با فضاحت چون رضاخان برکنار میشوند. میگویند رضاخان اولین فردی بود که سیستم هوایی را راه انداخت اما با فضاحت پس از برکناریش او را باماشین اتهام به بندرعباس و با کشتی به جزیره موریس بردند. کوتوله های سیاسی به واسطه نسبت داشتن با برخی سیاسیون به جایی برسند اگردرحوزه فرهنگی باشند با نگاه سرهنگی فرهنگ را به آنارشیسم تبدیل میکنند تابقای خود را تضمین کنند امابه مانند شغال درداستان مثنوی بی آبرو میشوند:

آن شغالی رفت اندر خم رنگ

اندر آن خم کرد یک ساعت درنگ

پس بر آمد پوستش رنگین شده

که منم طاووس علیین شده

پشم رنگین رونق خوش یافته

آفتاب آن رنگها بر تافته

دید خود را سبز و سرخ و فور و زرد

خویشتن را بر شغالان عرضه کرد

جمله گفتند ای شغالک حال چیست

که ترا در سر نشاطی ملتویست

از نشاط از ما کرانه کرده‌ای

این تکبر از کجا آورده‌ای

یک شغالی پیش او شد کای فلان

شید کردی یا شدی از خوش‌دلان

شید کردی تا به منبر بر جهی

تا ز لاف این خلق را حسرت دهی

بس بکوشیدی ندیدی گرمیی

پس ز شید آورده‌ای بی‌شرمیی

گرمی آن اولیا و انبیاست

باز بی‌شرمی پناه هر دغاست

که التفات خلق سوی خود کشند

که خوشیم و از درون بس ناخوشند

دراین چند سطر تحلیل روان شناختی شخصیت کچلهای اجتماعی یا بررسی درونی رفتارهای اجتماعی آنان میسر نیست.آنها کلکسیونی از انواع بیماری روانی اند که حاضرندهرکاری کنند.

درست مثل شخصیت مستر همفر

این به دلیل اکنون زدگی وعدم پیشینه درحوزه فرهنگ وطبیعتا عدم آینده ست در حال و اکنون گرفتار. تلاش میکنند درمجامع مهم حضور یابند و در صف اول قرار بگیرند ویک ایستوری بگیرند ودرهمان لحظه در اینستاگرامشان بگذارند. مدام با موبایلشان ور می روند وفوبیا دارند. تلاش دارند درجمع اصحاب هنروفرهنگ وادبیات و رسانه از خود تصویر  یک نخبه رانشان دهند وحتی یک بیت بخوانند (که نه شعر رادرست میخوانند ونه میدانند شعراز کی وبرای چیست!؟) تصور کنید چنین شخصیتی برای جلب توجه برود وبرای لحظاتی میکروفن را به قول اصحاب طنز بقاپد! فوری یک بیت میخواند: موی سپید رافلکم رایگان نداد/این رشته رابه نقد جوانی خریده ام!!!

ووقتی میبیند حرفش فاقد نو آوری وجذابیت است ادای مجریانی را در می آورد که در مسابقات شعر درباب ارایه های ادبی یک بیت از شرکت کننده ها میپرسند! (بیشک کار مجری درست است اما ادای اورا درآوردن بسیار چندش آور!!)

مثلا برای اینکه خود را ادیب ودانا نشان دهد میپرسد دراین بیت چه ارایه های وجود دارد. هرکس درست بگوید جایزه دارد. (وخودش هم نمیداند!!!)

ویا چه کسی میتواند  نقشهایی دستوری مهم این شعر را درآورد.

واگر کسی پیداشود ودرآورد که او نسبت به آن حس خوشایند نداشته باشد بهانه می آورد.

مثلا اگر فرد مورد نظر بگوید رایگان به معنی مجانی است اما دراین بیت معنی کنایه آمده ونقش مفعولی دارد هرگز نمیپسندد.چون کچلهای اجتماعی حتی بابرخی واژه ها عناد دارند درست مثل فیلم مخملباف که جنایتکار فکر میکرد دستگاه فتوکپی با او بد است واین به دلیل ذهن مشوش آنهاست.

 

اما به راستی چه باید کنند وچه باید کرد؟!

در سنت دینی حکمت نظری را در شناخت حق وحکمت عملی را در تهذیب نفس وتدبیر منزل تعریف کردند.کچلهای اجتماعی باید به تغییر شناخت خود از جهان و تغییر خود بپردازند وتوبه کنند وگرنه سنت الهی مبتنی براستدراج آنها را متنبه خواهد کرد اگرچه برای برخی ممکن است کار از کار گذشته باشد واگر درنگاه غیر دینی  بخواهیم نسخه ای بپیچیم باید تیمی از دکترهای روانکاو و روانشناس برای نجات او اقدام کنند چرا که کچلهای اجتماعی کلکسیونی از بیماریهای روانی اند که در کمتر کسی میتوان سراغ گرفت!

 

 

این نوشتار را دراینجا با یک لطیفه ای که حکایتگر رویارویی یک کچل اجتماعی با کل طبیعی است عنوان میکنیم وامیدواریم کسی به کچلی اجتماعی مبتلانشود وکسی در زندگی اجتماعی با این طیف روبرو نگردد.

ﯾﻪ ﺭﻭﺯ یه آقا ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﺵ ﻣﻴﺮﻥ ﺳﻴﻨﻤﺎ ﻣﻴﺒﻴﻨﻦ ﺟﻠﻮﺷﻮﻥ ﻳﻪ ﻛﭽﻞ ﻧﺸﺴﺘﻪ!

آقاﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﺵ ﻣﻴﮕﻪ: ﺍﮔﻪ ﺯﺩﻯ ﭘﺴﻪ ﻛﻠﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﭽﻠﻪ ﻳﻪ ﺳﺎﻧﺪﻭﻳﭻ ﺑﺮﺍﺕ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ. ﺑﭽﻬﻪ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﺳﺮ ﮐﭽﻠﻪ !

ﮐﭽﻠﻪ ﺑﺮﻣﻴﮕﺮﺩﻩ ﻣﻴﮕﻪ: ﻫﻮﯼ ﺑﭽﻪ ، ﭼﺮﺍ ﺯﺩﯼ ﺗﻮ ﺳﺮﻩ ﻣﻦ ؟

ﺑﭽﻬ ﻣﻴﮕﻪ: ﺑﻪ ﺑﻪ ، ﺭﺿﺎ ﮐﭽﻞ ، ﺧﻮﺑﯽ ؟

ﮐﭽﻠﻪ ﻣﻴﮕﻪ: ﺭﺿﺎ ﮐﭽﻞ ﮐﻴﻪ !

ﭘﺴﺮﻩ ﻣﻴﮕﻪ: ﺁﺥ ﺁﺥ ، ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ﻓﮏ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺭﺿﺎﻛﭽﻠﻪ !

ﺩﻭ ﺩقیقه ﺑﻌﺪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻗﺎﻫﻪ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﺵ ﻣﻴﮕﻪ ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺰﻧﻰ پس ﻛﻠﻪ ﺵ 10 ﻫﺰﺍﺭﺗﻮﻣﻦ ﺑﻬﺖﻣﻴﺪﻡ !

ﺑﭽﻬﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﺳﺮﻩ ﮐﭽﻠﻪ !

ﮐﭽﻠﻪ ﻣﻴﮕﻪ: ﺑﺎﺯ ﺩﻳﮕﻪ ﭼﺮﺍ ﺯﺩﻯ ؟؟؟

ﺑﭽﻬﻪ ﻣﻴﮕﻪ: ﺁﻗﺎ ﻧﺎﻣﻮﺳﺎ ﺗﻮ ﺭﺿﺎ ﮐﭽﻞ ﻧﻴﺴﺘﻰ ؟؟

ﮐﭽﻠﻪ ﻣﻴﮕﻪ: ﻧﻪ ﺑﺨﺪﺍﺍﺍﺍﺍ

ﮐﭽﻠﻪ ﻣﻴﺒﻴﻨﻪ ﻫﻰ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﺘﮏ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ ﭘﺎ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﻴﺮﻩ 10 ﺗﺎ ﺻﻨﺪﻟﻰ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ.

ﺑﺎﺯ ﺁﻗﺎﻫﻪ به ﺑﭽﻪ ﺵ ﻣﻴﮕﻪ: ﺍﮔﻪ ﺑﺮﻯ ﺍﻭﻧﺠﺎ ﻭ ﺑﺰﻧﻰ ﭘﺴﻪ ﻛﻠﻪ ﺵ 100 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﻦ ﺑﻬﺖ ﻣﻴﺪﻡ !

ﺑﭽﻪ ﺵ ﻣﻴﮕﻪ ﺑﺎﺷﻪ. ﻣﻴﺮﻩ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻩ ﻛﭽﻠﻪ ﻣﺤﻜﻢ ﻣﻴﺰﻧﻪ ﺗﻮ ﺳﺮﺵ، ﻣﻴﮕﻪ: ﺭﺿﺎ ﮐﭽﻞ ﺗﻮ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﯽ ﻣﻦ ﻳﮏ ﺳﺎﻋﺘﻪ ﺍﻭﻥ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺭﻭ ﻣﻴﺰنم!

 

این لطیفه من باب این به عنوان مثال  دراین نوشتار آورده شد تابه شکل ادبی تر وساده تری فرق بین کچل اجتماعی با کچل طبیعی تبیین شود.نهایت زندگی اجتماعی کچلهای اجتماعی درست مثل فیلمهای سورئالیستی وودی آلن است. پایانی خنده دار اما تلخ! آنهاهرچه خورده اند را بالامی آورند وهرچه کسب کردند را ازدست می دهند! تاعبرتی شود برای ما! یا اولی الابصار! این نوشتار رابا ابیاتی از داستان طوطی وبقال مولوی به پایان می بریم وامیدواریم هرگز نه کسی به کچلی اجتماعی دچار شود ونه باکچلهای اجتماعی روبرو گردد:

 

ی‌شرمیست

شیر پشمین از برای کد کنند

بومسیلم را لقب احمد کنند

بومسیلم را لقب کذاب ماند

مر محمد را اولوا الالباب ماند

آن شراب حق ختامش مشک ناب

باده را ختمش بود گند و عذاب

 

خوش‌نوایی سبز و گویا طوطیی

بر دکان بودی نگهبان دکان

نکته گفتی با همه سوداگران

در خطاب آدمی ناطق بدی

در نوای طوطیان حاذق بدی

خواجه روزی سوی خانه رفته بود

بر دکان طوطی نگهبانی نمود

گربه‌ای برجست ناگه بر دکان

بهر موشی طوطیک از بیم جان

جست از سوی دکان سویی گریخت

شیشه‌های روغن گل را بریخت

از سوی خانه بیامد خواجه‌اش

بر دکان بنشست فارغ خواجه‌وش

دید پر روغن دکان و جامه چرب

بر سرش زد گشت طوطی کل ز ضرب

روزکی چندی سخن کوتاه کرد

مرد بقال از ندامت آه کرد

ریش بر می‌کند و می‌گفت ای دریغ

کافتاب نعمتم شد زیر میغ

دست من بشکسته بودی آن زمان

که زدم من بر سر آن خوش زبان

هدیه‌ها می‌داد هر درویش را

تا بیابد نطق مرغ خویش را

بعد سه روز و سه شب حیران و زار

بر دکان بنشسته بد نومیدوار

می‌نمود آن مرغ را هر گون نهفت

تا که باشد اندر آید او بگفت

جولقیی سر برهنه می‌گذشت

با سر بی مو چو پشت طاس و طشت

آمد اندر گفت طوطی آن زمان

بانگ بر درویش زد چون عاقلان

کز چه ای کل با کلان آمیختی

تو مگر از شیشه روغن ریختی

از قیاسش خنده آمد خلق را

کو چو خود پنداشت صاحب دلق را

کار پاکان را قیاس از خود مگیر

گر چه ماند در نبشتن شیر و شیر

جمله عالم زین سبب گمراه شد

کم کسی ز ابدال حق آگاه شد

همسری با انبیا برداشتند

اولیا را همچو خود پنداشتند

گفته اینک ما بشر ایشان بشر

ما و ایشان بستهٔ خوابیم و خور

این ندانستند ایشان از عمی

هست فرقی درمیان بی‌منتهی

هر دو گون زنبور خوردند از محل

لیک شد زان نیش و زین دیگر عسل

هر دو گون آهو گیا خوردند و آب

زین یکی سرگین شد و زان مشک ناب

هر دو نی خوردند از یک آب‌خور

این یکی خالی و آن پر از شکر

صد هزاران این چنین اشباه بین

فرقشان هفتاد ساله راه بین

این خورد گردد پلیدی زو جدا

آن خورد گردد همه نور خدا

این خورد زاید همه بخل و حسد

وآن خورد زاید همه نور احد

این زمین پاک و آن شوره‌ست و بد

این فرشتهٔ پاک و آن دیوست و دد

هر دو صورت گر به هم ماند رواست

آب تلخ و آب شیرین را صفاست

جز که صاحب ذوق کی شناسد بیاب

او شناسد آب خوش از شوره آب

سحر را با معجزه کرده قیاس

هر دو را بر مکر پندارد اساس

ساحران موسی از استیزه را

برگرفته چون عصای او عصا

زین عصا تا آن عصا فرقیست ژرف

زین عمل تا آن عمل راهی شگرف

لعنة الله این عمل را در قفا

رحمة الله آن عمل را در وفا

کافران اندر مری بوزینه طبع

آفتی آمد درون سینه طبع

هرچه مردم می‌کند بوزینه هم

آن کند کز مرد بیند دم بدم

او گمان برده که من کردم چو او

فرق را کی داند آن استیزه‌رو

این کند از امر و او بهر ستیز

بر سر استیزه‌رویان خاک ریز

آن منافق با موافق در نماز

از پی استیزه آید نه نیاز

در نماز و روزه و حج و زکات

با منافق مؤمنان در برد و مات

مؤمنان را برد باشد عاقبت

بر منافق مات اندر آخرت

گرچه هر دو بر سر یک بازی‌اند

هر دو با هم مروزی و رازی‌اند

هر یکی سوی مقام خود رود

هر یکی بر وفق نام خود رود

مؤمنش خوانند جانش خوش شود

ور منافق تیز و پر آتش شود

نام او محبوب از ذات وی است

نام این مبغوض از آفات وی است

میم و واو و میم و نون تشریف نیست

لطف مؤمن جز پی تعریف نیست

گر منافق خوانیش این نام دون

همچو کزدم می‌خلد در اندرون

گرنه این نام اشتقاق دوزخست

پس چرا در وی مذاق دوزخست

زشتی آن نام بد از حرف نیست

تلخی آن آب بحر از ظرف نیست

حرف ظرف آمد درو معنی چون آب

بحر معنی عنده ام الکتاب

بحر تلخ و بحر شیرین در جهان

در میانشان برزخ لا یبغیان

وانگه این هر دو ز یک اصلی روان

بر گذر زین هر دو رو تا اصل آن

زر قلب و زر نیکو در عیار

بی محک هرگز ندانی ز اعتبار

هر که را در جان خدا بنهد محک

هر یقین را باز داند او ز شک

در دهان زنده خاشاکی جهد

آنگه آرامد که بیرونش نهد

در هزاران لقمه یک خاشاک خرد

چون در آمد حس زنده پی ببرد

حس دنیا نردبان این جهان

حس دینی نردبان آسمان

صحت این حس بجویید از طبیب

صحت آن حس بجویید از حبیب

صحت این حس ز معموری تن

صحت آن حس ز تخریب بدن

راه جان مر جسم را ویران کند

بعد از آن ویرانی آبادان کند

کرد ویران خانه بهر گنج زر

وز همان گنجش کند معمورتر

آب را ببرید و جو را پاک کرد

بعد از آن در جو روان کرد آب خورد

پوست را بشکافت و پیکان را کشید

پوست تازه بعد از آنش بر دمید

قلعه ویران کرد و از کافر ستد

بعد از آن بر ساختش صد برج و سد

کار بی‌چون را که کیفیت نهد

اینک گفتم این ضرورت می‌دهد

گه چنین بنماید و گه ضد این

جز که حیرانی نباشد کار دین

نه چنان حیران که پشتش سوی اوست

بل چنان حیران و غرق و مست دوست

آن یکی را روی او شد سوی دوست

وان یکی را روی او خود روی اوست

روی هر یک می‌نگر می‌دار پاس

بوک گردی تو ز خدمت روشناس

چون بسی ابلیس آدم‌روی هست

پس بهر دستی نشاید داد دست

زانک صیاد آورد بانگ صفیر

تا فریبد مرغ را آن مرغ‌گیر

بشنود آن مرغ بانگ جنس خویش

از هوا آید بیاید دام و نیش

حرف درویشان بدزدد مرد دون

تا بخواند بر سلیمی زان فسون

کار مردان روشنی و گرمیست

کار دونان حیله و ب


ارسال نظر

اطلاعات
برای ارسال نظر، باید در سایت عضو شوید.